سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر در مورد فرزند ، دختر و پسر خوب صالح و ناخلف

شعر در مورد فرزند

شعر در مورد فرزند,شعر در مورد فرزند دختر,شعر در مورد فرزند پسر,شعر در مورد فرزند صالح,شعر در مورد فرزندان,شعر در مورد فرزند ناخلف,شعر در مورد فرزندانم,شعر در مورد فرزند دختر و پسر,شعر در مورد فرزند خوب,شعر در مورد فرزند خلف

شعر در مورد فرزند

با مجموعه شعر در مورد فرزند خوب و صالح ، اشعاری زیبا در مورد فرزند ناخلف ، زیباترین شعر در مورد فرزند دختر و پسر در سایت پارسی زی همراه باشید

اشعار فرزند

فرزند هنر زاده ی جام و خم نیست

 کار هنری میان مردم گم نیست

فریاد مزن ناله مکن آه مکش

میرد هنری که در دل مردم نیست

⇔⇔⇔⇔

فرزندم آرزویم این است :

نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه

⇔⇔⇔⇔

نازنینم پسرم

عکس پر خنده ی دوران طفولیت تو

رو در روی منست

دل او سوی خداست

چشم او سوی منست

⇔⇔⇔⇔

جان منی از این عزیزتر نمی شود

جان منی و خوش به حالت که مادرت

تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد

برایت یک مشت بوسه میفرستم

باز هم هست

از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام

⇔⇔⇔⇔

من و پروانه فرزند شهیدیم

سحر شد سوی صحرا پر کشیدیم

میان باغ یک خورشید را ما

کنار سرو از نزدیک دیدیم

⇔⇔⇔⇔

فرزند خوبم

امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا !

بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او!

پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش !

اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش !

و روزى پر برکت در زندگیش. آمین

⇔⇔⇔⇔

برادرم

 چرا نمیشناسیم ؟

در حیرتم

 می دانم فرزند مادرمی

برادر برادرم

و خواهر خواهرم

اما

 نمی شناسم و نمی

شناسمت

و در حیرتم

⇔⇔⇔⇔

ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم

ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم

چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد

نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم

⇔⇔⇔⇔

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

⇔⇔⇔⇔

مادر بودن، زیباترین شادی دنیاست

و نمی‌دانی من به خاطر تو

چقدر به اشک‌هایم لبخند زده‌ام !

شعر در مورد فرزند

مثل یک کویر نشین

اسبی داشته باشم

و عاشق یک ستاره باشم

شب که شد

تو در آسمان می‌درخشی

من مثل دیوانه ها

 می‌تازم

می‌تازم

می‌تازم

تا جایی‌ که تکلیفِ  شب را با ستاره‌اش روشن کنم

بگذار فرزندانِ ما بگویند

کویر نشین غریب عاشق می‌‌شود

عجیب می‌میرد

⇔⇔⇔⇔

فرزند خوب و مهربانم

آغشته به “تو” میشود

روحم ، نفسم ، بند بند وجودم

وقتی در حصار دستانت بوسه باران میشوم